سلام
رفته بودیم همایش جبهه مجازی که امور ایثارگران برگزار کرده بود که موضوعش تقدیر از وبلاگ نویسان ایثار و شهادت بود و ما هم دعوت شده بودیم و بنده هم از اونجا که احساس وظیفه کردم در جلسه حضور پیدا کردم همراه 2 نفر از طلبه های دیگه...
جلسه با کمی تاخیر شروع شد و مسول روابط عمومی و ... یکی یکی اومدند و صحبت کردند و فقط به هم تیکه مینداختند که اصلا خوب نبود حالا اینها بماند میخوام از اتفاق جالبی که اونجا رخ داد برای شما نقل قول کنم
ما منتظر بودیم که سخنران بعدی بیاد که یه هو دیدیم سمت راست ما یه نفر اومده میپرسه که حاجی این عکس رو میشناسی؟؟؟؟و افراد حاضر در جلسه هم عکس رو نگاه میکردند و میگفتند نه نمیشناسیم و جانباز هام در جلسه حضور داشتند و اون مرد با لحجه خوزستانی میگفت به خدا خسته شدم از بس دنبالش گشتم دیگه دارم کم میارم (در حال گریه ) مادرش چشم به راهشه منتظر از در بیاد تو ....میدونی انتظار یعنی چی؟؟؟ و من هم که داشت اشکم در میومد خجالت میکشیدم گریه کنم بعد یه هو دیدم که گفت من گودرزم بچه ها به من میگن گودی میدونی رفیقم رو چطور گم کردم؟؟؟الان میگم بهت بعد رفت بالای سن و یه نمایش خیلی خوب اجرا کرد من هم خیلی جا خوردم ....فکر نمیکردم نمایش باشه
حالا آخر نمایش یه چیزی منو خیلی اذیت کرد اونم حرف این آقا گودرز بود که گفت:من چندین سال هست که میرم جنوب و این نمایش رو اجرا میکنم و لی هیچ یک از مسولین منو حمایت نمیکنه ومن در طول این مدت با هزینه خودم میرم و برمیگردم و اونجا جا تهیه میکنم وحتی به من یک میکرفن دستی هم ندادن و من واقعا تعصف خوردم ...وناراحت ....آخه چرا باید اینجوری باشه خانم ها میرن تئاتر فجیع با حجاب های فجیع بازی میکنن اونقدر حمایت میشن که نگو بعد این بنده خدا اینجوری ...
خدا ان شاالله بهش کمک کنه تا در کارهاش موفق بشه ...
راستی به وبلاگ نویس ها هم جوایزی هم اعطا کردند که جنبه معنوی داشت البته برای نفرات برتر مادی هم قاطی داشت...
بع د از تموم شدن همایش به سمت بازدید از ماشین های شهدای هسته ای رفتیم ...
نظرات شما عزیزان: